گزارش سفر به جنوب و جنوب غربی و ادامه به مرکز و شرق کشور
گزارش سفر روز 16 به جنوب و جنوب غربی و ادامه به مرکز و شرق کشور
سلام؛
چندی پیش برنامه همایش کویر نوردی یزد و گفته بودم و گزارش برنامه رو هم واسه دوستان گذاشتم.
توهمون همایش بود که زمزمه برنامه صعود به قله دنا مطرح شد که هفته بعد از همایش یزد هفتم وهشتم آذر ماه بود. منم تصمیم گرفتم تا اگه بتونم توی این صعود حتماً شرکت کنم واسه همین وقتی برگشتم کارامو ردیف کردم تا بتونم یک سفر 16 روزه را بریزم. آخه بعد از دنا نیز کویر شهداد بود که حتما بایستی می بودم چون کویر شهداد و کلوته هایش واقعاً دیدنیه و هر چقدر هم که بری و ببینی باز هم دوست داری اونجا باشی . منطقه ای بکر و زیبا.
سه شنبه 5/9/87 بود که راهی می شدم چون اتوبوس یزد نبود و من هم دوست داشتم از مسیر یزد و اقلید برم. با ماشینهای تهران راهی طبس شدم. حوالی ساعت 30/18بودکه به طبس رسیدم اونجا با دوستم تماس گرفتم تا ببینمش و جویای مسیر بشم. اتوبوس طبس – یزد ساعت 30/23 حرکت می کرد . و من تا اون ساعت با دوستم بودم و شام رو خوردیم و راهی ترمینال شدم. اتوبوس با نیم ساعت تاخیر به راه افتاد و حوالی ساعت 30/5 روز چهارشنبه 6/9/87 بود که به یزد رسیدم . مسیری که انتخاب کرده بودم رو باید تیکه تیکه می رفتم ساعت 8 صبح از یزد با اتوبوس شیراز راهی سورمق شدم مسیری کوهستانی و زیبا حوالی ساعت 40/11 به دو راهی سورمق رسیدم که در سمت راست من مسجدی به نام حضرت ابوالفضل (ع) وجود داشت چند لحظه ای را در آنجا به استراحت پرداختم. نماز رو که خوندم به سمت خروجی شهر رفتم تا با سواری به اقلید برم. ساعت 30/12 به وسیله خودروی سواری پژو به مقصد اقلید به راه افتادم. فاصله تا اقلید 16 کیلومتر بیشتر نبود و کرایه هم 500 تومان طولی نکشید که به اقلید رسیدم کمی در آنجا گشتم و با یک خودرو به خروجی شهر رفتم تا به وسیله سواریهای موجود به یاسوج برم اما واسه یاسوج وسیله ای نبود و باید به سده می رفتم ساعت 13 با یک خودروی پیکان به سمت سده به راه افتادم و حوالی ساعت 15/14 به سده رسیدم.
سده تنها بخش کوچکی بود. و اصلا جایی واسه دیدن نداشت و به قول اهالیش امید واسه رفتن به یاسوج امید محالی بود. ولی من کمتر به این حرفها توجه می کردم خروجی یاسوج به انتظار ایستادم هنوز ده دقیقه طول نکشید که با خودروی سواری پیکان که به سمت یاسوج در حرکت بود راهی شدم. واقعاً شانس آوردم چون طوری که معلوم بود اینجا اصلا از این خبرا نیست خوب دیگه یه خوش شانسیه.
راننده که مسافر کش نبود و مسیرش به سمت نور آباد بود من و 2 نفر دیگه که تا روستای دژکرد می رفتند روسوار کرد. وقتی راهی یاسوج شدم با بچه ها تماس گرفتم تا ببینم کجا باید بروم که مطلع شدم برنامه عوض شده و به سمت سپیدان باید بروم صعود به دنا به عللی متوقف گردیده بود و هدف به سمت قله رنج در شهر سپیدان تغییر یافته بود . در ابتدا از اینکه صعود به دنا لغو شده بود ناراحت شدم اما ... بازم خوشحال بودم که با یک قله دیگری از کشورمان آشنا می شم. تا حالا حتی اسمشو نشنیده بودم .
منطقم این بود که دنا رو می شناسم و در بعد هم میشه برنامه صعود گذاشت اما آشنا شدن با دیگر قله ها که نامی از آنها ندارم بهتر،مفیدتر و جذاب تر است.
دوستان بارها سعی داشته اند تا با من تماس بگیرند و منو از این تغییر مطلع سازند اما چون گوشی من باطری نداشته و خاموش . سعی همه آنها بی نتیجه مانده بود. اما من از مسیری که آمده بودم رضایت داشتم مسیری جذاب و دیدنی ؛ منطقه ای بسیار عالی. علی الخصوص از سده به یاسوج که تمام کوهستانی بود و با گذر از گردنه های پر پیچ و خم که از میان آن رودی نیز جاری بود چشم من و هر بیننده ای را محو تماشای خود می کند. حوالی ساعت 30/16 بود که به یاسوج رسیدم در مرکز شهر یاسوج پیاده شدم گرچه قبلا این شهر را گشتم اما تصمیم داشتم این دفعه هم تو شهرش قدمی بزنم مسیر رو به سمت ترمینال رفتم اتوبوسها سپیدان ساعت 19 حرکت می کرد . لذا به سمت ایستگاه سواریهای که در آن سمت پل قرار داشت رفتم. چون مسافر نبود خیلی الاف شدیم تا ماشین راه افتاد و بالاخره ساعت 20/17 شهر رو ترک کردیم و حوالی ساعت 19 به ورزشگاه انقلاب میعاد گاه با دوستانم رسیدم . شوق به رسیدن و پایان انتظار همراه با شوق دیدار دوستانم بسیار شیرین تر و جذاب تر از مدت سفر خوشی بود که داشتم. اینک به مقصد فعلی خود رسیده بودم در آن جمع نشستم و به استراحت پرداختم تا فردا صعودی را همراه با همنوردان بوشهری داشته باشم.
صبح صعود انجام شد و تا شب برگشتم که گزارش صعود رو به طور جداگانه میارم.
روز جمعه 8/9/87 به بچه های بوشهر راهی شدم تا در قائمیه از بچه ها جداشم و مسیر رو به سمت بهبهان ادامه بدم ناهار رو با همنوردان در شیراز از غذای محلی «حلیم بادمجان» استفاده کردیم و ادامه مسیر دادیم مسیری زیبا و گردنه های جالب را در پیش رو داشتیم . جذاب تر و جالب تر از همه جا تنگه بوالحیات بود که دیواره های سر به فلک کشیده را در درون خود جای داده بود. اینجا با اصرار زیاد بچه ها که خواهان لغو مسیر خودم و همراهی آنها به سمت بوشهر بودند درگیر شدم و در انتها با سرگرم کردنم راننده قائمیه را رد کرد و من راهی بوشهر شدم اما با این هدف تا غار نمک که در نزدیکی آن قرار داشت و تعریف زیادی از آن می شد را پیمایش کنم.
حوالی ساعت 19 بود که به بوشهر رسیدم و همراه دوست و همنورد خوبم به منزل آنها رفتیم . باز دیداری تازه با آشنایان قدیمی نصیبم گشت. انسانهای خونگرم و مهربان و با وصفا که حتی دل کندن از آنها سخت است . من در سفر قبلی خودم به بوشهر با خانواده امیر آشنا شده بودم . پدر و مادری مهربان دیدار دوباره آنها نصیبم گشته بود. اینک در جمع صمیمی آنها بودم درسته که برنامه عوض شد اما دیدار آشنایان قدیمی و هم صحبت شدن با آنها درس دیگری از کلاس روزگار بود که نصیبم شده بود .
سه شب را در بوشهر در کنار دوستان و همنوردان خوبم گذراندم. آسمان متغیر بود. گاهی ابری ، بارانی و گاهی صاف بود. با بررسی به عمل آمده در رابطه با غار نمک زمان من برای پیمایش آن محدود بود. لذا گذاشتیم تا در فرصت مناسب در آیندهای نزدیک برویم در این فاصله به همراه سه تن از دوستانم به شهر برازجان رفتیم تا دیداری با همنوردان این خطه از سرزمین ایران نیز داشته باشم.
روز دوشنبه 11/9/87 ساعت 30/6 به مقصد آبادان از دوستانم در بوشهر جدا شدم. مسیر از سمت بندر گناوه و بندر دیلم بود و دیوارهای کلوت مانند بعد از دیلم که در سمت شمال ما قرار داشت زیبایی منحصر به فرد این منطقه بود. که با فرسایش آب و خاک و باد به وجود آمده بود. ساعت 13 بود که به آبادان رسیدم من آنجا کاری نداشتم و باید مسیر را به سمت خرمشهر ادامه می دادم . به ایستگاه سواری خرمشهر آمدم و بدین وسیله خودم را در ساعت 14 به خرمشهر رساندم در خرمشهر خواهان دیداری با دوست چندین ساله ام بودم متاسفانه آدرس مشخصی از او نداشتم و فقط چیزی در ذهنم مانده بود. به آن محله رفتم. خیلی راحت خاطرات قدیمی گذر از آنجا در ذهنم نقش بست و مرا به منزل دوستم رهنمون ساخت. همانطور که در ابتدا گفتم این هفته همایش تمدن آراتا بود و من باید تا چهارشنبه به کرمان می رسیدم وقتی نبود تا بیشتر در خرمشهر بمانم تا غروب ماندم و با اتوبوسها تهران به قم آمدم تا کار کوچکی که در آن شهر نیز داشتم در این سفر انجام بدم و همراه با بچه های قم به وسیله قطار به کرمان بروم در قم به انجام کارهایم پرداختم و پس از آن به دیدار دوستم آقای خذری رفتم . قرار شد 30/17 در راه آهن داخل شهر باشیم همه تیم تاساعت 18 سر جمع شدند و به وسیله اتوبوسهای راه آهن به ایستگاه محمدیه منتقل شدیم آنجا خارج از تیم قم بچه های اراک نیز حضور داشتند در ساعت 30/19 قطار با نیم ساعت تاخیر آمد و همه سوار شدند تا به کرمان برویم. بچه های تیم ما نیز همین ساعت از شهرمان راهی کرمان شدند و قرار ما این بود تا آنجا به هم ملحق شویم. وقتی که به کرمان رسیدیم اتوبوسهای همایش آماده انتقال کویر نوردان به ورزشگاه بودند و به وسیله آنها به ورزشگاه رفتیم .
آنجا اکثر بچه ها رسیده بودند جالب اینکه از براز جان هم بچه ها آمده بودند هماهنگ شد تا به گشت و گذار از شهر بپردازیم. حمام وکیل و چایخانه وکیل جهت بازدید تعیین گردید جمعاً 15 نفر شدیم و راهی گشتن طبق تماس تلفنی دوستان که تا ساعت 12 اتوبوسها آماده حرکت و انتقال کویر نوردان به کمپ کویری شهدا هستند حوالی ساعت 12 بود که برگشتیم و آماده شدیم برای رفتن به کمپ شهداد و شرکت در برنامه چهارمین همایش تمدن که گزارش همایش رو بعداً می نویسم.
به امید فردایی دیگر .... !!