ارتباط جدید

همونطور که قبلا هم عرض کردم . چند روز پیش متاسفانه گوشیم گم شد و هر دو سیم کارتم رفت به عالم فنا 
امروز بالاخره یه گوشی گرفتم . 
09214830498
این شماره جدیدمه .

 

لطفا از شماره خودتون یک پیام واسم بزنید تا ذخیرش کنم .


ایران من ... اینک آستارا بازهم تخریب جنگل و کوه !

حوالی ظهر بود که مسیرم رو از اردبیل به سمت آستارا آغاز کردم . گذر از گردنه حیران و آسمون خوش نقش و جنگل خزان دیده آن بسیار دلچسب بود اما چه حیف که نقش و نمای چنگالهای آهنین ماشین آلات سنگین راه سازی و معدن همه لذت دیدنم ر یلعید ... !
تخریب جنگل و کوههای حیران برای معدن  سنگ لاشه و شن و ماسه که ظاهرا با مجوز هم بوده !!!  دست از این جنگل و کوه حیران هم برنداشته است . 
این تخریب ها در کنار جاده آستارا به اردبیل و در کیلومتر 5 تا 25 مسیر آستارا به اردبیل انجام شده است 
ظاهرا عکاسی از این موضوع نیز بر مذاق صاحب معدن خوش نیامده بود که بر کارگران خود امر فرموده بودند تا مرا نگه دارند تا ایشون بیان که من نیز بدلیل حفاظت از فایل عکسها محل را ترک کردم  و متاسفانه به دلیل عجله ای که در حرکتم داشتم  در مسیر گوشی من نیز افتاده و اینک بدون شماره و گوشی هستم 

 و تصاویری از تخریب آزادانه کوه و جنگل 

 


 

 

 

ادامه نوشته

اینک اردبیل

بعد اون اتفاق حس نگاه نداشتم . دیگر انگشتم بر روی شات نمیلغزید بلکه یخ میزد . حتی در کلام گرفتن با دیگر هموطنانم دچار تردید میشدم . 
دیگر توقف رو نمیپسندیدم و فقط به حرکت می اندیشیدم . 
به گذر از این حجم آدمهای گرفتار جهل و ترس 
به گذر از این آدمهای گرفتار عقده مقام و ریاست . 
مسیرم رو از سمت اصلاندوز - پارس آباد - گرمی به سمت اردبیل هدایت کردم . 
اکنون در اردبیل هستم .
به دلیل ورود جبهه هوای سرد به این منطقه امروز مسیرم رو به سمت آستارا ادامه خواهم داد .

 

 

گرفتار در چنگال عقده و جهل

سه شنبه ظهر بعد از 5روز حضور در جنگل ارسباران از منطقه های مختلف (آینالو - شاه حیدر - وینق - تازه کند و آنزا ) مسیرم رو به سمت اصلاندوز ادامه دادم .

 




حوالی ساعت 14 بود که نرسیده به خمارلو جلوی سراهی پاسگاه شتربان خمارلو متوقفم کردند و درخواست مدارک کرد بدون هیچ سوال و حرفی مدارک و نامه های استانداری و میراث رو به ایشون دادم . 
بعد از 10 دقیقه که ایشون درگیر ارتباط تلفنی و بیسیم بود جویای موضوع شدم و سوال اینکه چه شد ! 
و تنها با پاسخ شما صحبت نکن برو کنار من رئیس پلیس اطلاعاتم !!!
آنهم با لحن تند و بی ادبانه روبرو شدم . 
و توهین به من در رابط با موضوع شعارم !!!!!؟
بعد یک ربع انتظار بالاخره یک دستگاه خودرو امد و سوالاتی از نسبت به مسیرم رو جویا شد
که در انتهای پاسخ به سوالاتشون مجدد به مجوزهای دریافتی از استانداری آذربایجان شرقی و میراث و محیط زیست در رابطه به سفر و شعار سفرم اشاره کردم و به ایشون نیز نشون دادم . 
در حین حرف زدن با ایشون اون فرد بی ادب که خودشون رو رئیس پلیس اطلاعات معرفی کرده بودند مشغول بازرسی از وسایلم بودند . 
جالبه محض خنده عزیزان هم که شده به برخی از جرم های خودم که توسط این رئیس پلیس اطلاعات که بعدا نام ایشون رو فهمیدم (علیپور ) اشاره کنم 
داشتن دوربین عجیب و غریب گوپرو !!!!!
داشتن لنز جدا از دوربین ها !!!
همراه داشتن مودم که البته اول نمیدونستند چیه و بعد که بهشون گفتم مودم واسه اینترنت هستش همراه داشتنش جرم شد !
اینوکتور که اصلا نمیدونستند چیه و 2 ساعت برای کارایش واسشون توضیح دادم 
فلش - جی پی اس !!!
نقشه ایران !!!
و خیلی چیزای دیگه که اطلاعاتشون نسبت به وجود آنها ضعیف بود . 
به هر حال با وجود این همه جرم بایستی کلیه امکانات من مورد بازبینی قرار میگرفت 
نه به رضایت من یلکه به زور و اجبار کلیه وسایل اعم از دوربین هام -رم هام - لب تاپ
- هارد اکسرنال - جی پی اس - گوشی - فلش - مودم و خلاصه هر چیزی که برایشون عجیب بود رو بردند و 4.5 ساعت اواره کنار جاده گذاشتند و یک مامور نادانتر از خودشونم بالاسرم گذاشتن که حتی یک لیوان آب هم از من دریغ کرد !!!!
و در انتها ساعت 19:25 دقیقه شب با کلمه سوء تفاهم بود تمومش کردند و رفتند !!!!
همه اتفاقات زمانی رخ میدهد که کلی هماهنگی کشوری و استانی صورت گرفته و هیچ دلیلی برای ارائه این همه بی احترامی و نادانی نیروی اطلاعات کشورم نیست !!!

130 روز از شروع سفر و 100 روز از سفر گذشت ! اینک تبریز

حدود 100 روز از سفرم میگذره و من همچنان در خطه شمال غرب کشورم . 
سفری که با یاد دو عزیز سفر کرده بر روی مین (سید امیر طالبی گل وحمید هاشمی) عزیز شروع شد . تا کنون حدود 8000 کیلومتر را پیموده ام .
همصدا با خانواده ی قربانیان مین در شهرها روستاهای مرزی شعار مین دشمن انسان و زمین را شهر به شهر فریاد زدم . 
وقتی خانواده ای را دیدم که در جلوی چشمش پر کشیدن فرزندانش را بر روی مین نظاره گر بوده و یا طفلی را که بدنبال بازی بچگانه اش در حیات خانه اش قربانی این قاتل خاموش شده و یا کشاورزی که در زمین زراعیش برای تکه نانی عرق می ریزد و اینک خانواده اش در غم پرکشیدن او بر روی مین هستند ... ! دیگر زبانم بند می آمد تا از غم پرکشیدن امیری بگویم که گل بود و بر روی بار جهل دستان ناپاک پرپر شد ... 
دیگر نمیتوانستم از حمیدی بگویم که عاشقانه به طبیعت عشق ورزید و در دستان خود کامگان پرپر شد .
من نگفتم اما آنها خود دردکشیده بودند و میفهمیدند از درد درونم . . .
حال تو جای من . 
لحظه به لحظه خاطراتت با امیر و پرکشیدنش در جلوی چشمانت 
با تمام این لحظه های سفر تکرار میشود
با تمام این مجروحان و قربانیان . 
گاهی از فشارهای موجود خسته و کلافه میشوی و گاهی هم با دیدن اشک مادری بر فراق کودکش شرمگین این خستگی ... 
شاید نتوانی کاری بکنی اما مهم این است که ننشینی 
باید عملی انجام داد . 
علی عزیز تو با اومدنت و همراهیت این حس خستگی رو از تنم بیرون بردی .
از تمام وجود از تو ممنونم رفیییییییییییییییییییق